Sunday, December 18, 2005

در سپیده دم


صبح بود
عشق بود ، نغمه های شاد کودکی بود
عطر باران بود
رهایی در سرتاسر آسمان موج می زد
و خداوند بود
...
آنگاه که نغمه ای از عاشقانه هایش
در گوشهایم زمزمه نمود
آرامشی وصف ناپذیر مرا فرا گرفت
آنچنان که سکوتی دل انگیز
همهمه دنیا را به یک باره
در توبره ای پیچید و برفت
و مرا گفت
خداوند را با تمامی وجودت احساس نما
بدان که اوست قدرت مطلق
چه در آسمان و چه در زمین
کافی است به او اعتماد کنی
و در حضورش باشی
تا ببینی آنچه را که برایت
به ارمغان می آورد
و تو را متعجب می سازد
آنگاه که می بینی
آنچه را که همواره در آرزویش بودی
برایت هدیه می آورد

Sunday, November 20, 2005

عاشقانه برای ما

اندکی سخن دارم ، نه تنها با تو بلکه با خویش
آنگاه که صبر در تو ضعیف می گردد ، اندکی اندیشه کن
به مسیر خداوند بنگر
می دانی ،
مسیر خداوند ، مسیری است دشوار و پر از آزمایش
مسیر دنیا ، مسیری است آسانتر و پر از نیرنگ
تنها کافی است مقصد را بنگری
راهی که خداوند برایت در نظر می گیرد ، راهی است پر از پیچ
و خم . در این مسیر تو را بارها و بارها آزمایش می نماید و
اینگونه تو را می سازد و اجزا تاریک وجودت را برایت ترمیم
می نماید و این به تو بستگی دارد که چقدر به وی اعتماد نمایی
و در شرایط سخت زندگی که یا بتوسط خداوند بجهت آزمایش
تو فراهم آورده می شود و یا بتوسط شیطان بحهت سست گردیدن
ایمانت بوجود می آید ، خداوند را از یادت نبری.
آنگاه پس از عبور از هر مرحله این را درک خواهی نمود که چقدر
بودن با خداوند ، زیبا و دل انگیز است.
و چقدر زیباست آنگاه که مفهوم برکت معنوی خداوند را درک می نمایی
و پس از عبور از بیابان پر از آزمایش به گلستان معطر پیروزی وارد
می گردی.
و اما راه دنیا ، سهل است ، نیازی نیست که به خلاف غرایزت بر خیزی
نیرویی تو را راهنمایی می کند و در فکر و اندیشه ات ، مدام با تو سخن
می گوید. اندیشه های فریب ، گناه و لذت غرایز را
و تو را شاد می نماید و به وجد می آیی و احساس می نمایی که چقدر این
غرایز نیکو هستند و چقدر زیباست که بتوان با گفتن دروغ به جایی رسید.
و اندیشه می نمایی که چقدرگمراه بودی که در مسیر سخت خداوند بودی
و اکنون در جایی هستی که با جمع بزرگی از هم کیشانت به
عیش می نشینی و از وجود این غرایز لذت می بری.
و می گویی چقدر نیکوست شهوت و دروغ و خوار شمردن آنانکه با خداوند
عهد دوستی بسته اند.
بیا آگاه باشیم !
بیا برخیزیم از این مردگی و خواب پر فریب
ابتدا را بیاد بیاوریم
بیاد بیاوریم که چه شد که به این تاریکی افتادیم
آری راه شیطان ، نیکو و دل انگیز است ولی نه در انتها
بیا چشمانمان را باز نماییم ، فریب را نهیب دهیم
راه خداوند را درک نماییم ، با نور و عشق و محبت باشیم
و پیروزی را بنگریم
"و شما به راه خویش و مانیز به راه خویش تا مشخص گردد
آنکه بر حقیقت بود"
" من از آسانی این مسیر سخن نگفتم ، بلکه شما را به ارزشمندی
آن بشارت دادم "
بیا هر دو با عشق باشیم ، هر دو با درخشش درونیمان
و هر دو با نور

Sunday, October 30, 2005

رها مثل ابر


با تو سخن می گویم
با تو که نخواستی نغمه عاشقانه خداوند را بشنوی
غمگین مباش ، محبت خداوند ابدی است
آرام بیا و بگذار نسیم زیبای خداوند از وجودت عبور کند
...
با تو سخن می گویم
با تو که گهگاهی به گناهانت می اندیشی
با تو که نخواستی در زمان بیایی و اکنون درون قلبت
زخمی عمیق بوجود آمده و می خواهی آنرا درمان کنی
...
راه خداوند روشن است
تنها دستانت را به او بده و به سرزمین عشق وارد شو
بگذار گناهانت در آستانه راه جا بمانند
آنان را بگذار و حرکت کن
اینگونه سبک خواهی شد
و اینگونه شادمان خواهی گشت
تنها اگر خداوند را بپذیری
اگر دستانت را به دستان او بدهی
و با او همراه شوی
...
آری ، خداوند عاشق است
و تو را می بخشد
و تو را زندگی دوباره می دهد
و می شوی همانند کودکان
اگر بخواهی و عاشقش شوی

Saturday, October 22, 2005

لبخند


خداوندا
روزگاری است که در نور زیبایت ، به زندگی خویش ادامه می دهم
روزگاری است که لبخند را به من بخشیده ای تا بواسطه آن
غمها از سینه ام بیرون روند و پراکنده گردند ، آنگونه که گفته بودی.
...
خداوندا
هجوم سایه ها ، بارها و بارها میان من و تو خواستند جدایی
بیافکنند ، اما قوت تو مانع گردید و قوتم را افزون نمودی.
...
خداوندا
سکوت از خاموشی خویش استفاده کرد تا مرا فریب دهد
و تو آمدی و در سکوتم جای گرفتی.
...
خداوندا
عاشقت شدم ای خداوند و راه بسویت نهادم
آنچنان که راه خویش را فراموش نمودم.
...
خداوندا
هجوم دوباره تاریکی مرا آزاد می دهد.
هجوم بی رحمانه سایه ها ، بار دیگر مرا آزار دادند
و من خشنود گشتم
زیرا راهی که بسوی تو برگزیدم
حقیقت بود
و بدین سبب آزار دیدم.
...
صبر می کنم ای خداوند
صبر می کنم و این شکنجه ها را با لبخندی که تو
به من آموختی ، پاسخ می دهم.
زیرا می دانم
در راه عشق باید هزاران شکنجه را
تحمل نمود تا به معشوق رسید
...
با تو می مانم و عهد دوستی ام را با تو محکم تر می نمایم
تا آنگاه که اراده ات
بر تمامی زمین بوقوع پیوندد
و نور زندگی بخشت ، ما را آرامشی ابدی دهد.
آمین

Tuesday, October 18, 2005

عاشقانه برای تو



آنگاه که با تو سخن گفتم ، به آرامی
تو
آرام بودی
پر از تکامل
و من در اندیشه برداشتن نقص خویش
...
آنگاه که با تو سخن گفتم ، به شادی
تو
شاد بودی
پر از کلمات
و من در اندیشه روح
...
آنگاه که با من سخن گفتی ، در شگفت بودم
و تو
پر بودی از یقین
...
آنگاه که اندیشه ات را
با لذت
بر پهنه دنیا گذاشتی
من در اندیشه خداوند بودم
به تفکری راسخ
...
و آنگاه که سخن نگفتی
برایت هزاران سخن داشتم از روح
و تو هرگز نشنیدی
که نور چیره خواهد گشت
زیرا که نور را در خداوند می نگریستم
و تو چشمانت را گرفتی

Tuesday, October 04, 2005

یک لحظه سکوت


لحظه ای را بیاد بیاور
که در سکوتی مبهم فرو می روی
و به نقطه ای می نگری
بدون آنکه
تفکری داشته باشی
آن لحظه را مقدس بدار
...
هر کدام از ما
شاید برای لحظه ای اندک
به خاطر می آوریم
که برای چه بر روی زمین هستیم
....
هر کدام از ما
بارها و بارها
آزمایش می شویم
تا حقیقت را بیاد آوریم
و با آن باشیم
و روح را بنگریم
که ما را فرا می خواند
و میگوید
سلام بر تو ای برگزیده

Wednesday, September 28, 2005

قدمهای روشن


در زمان
آنگاه که روشنی بود
اندیشه ای دیگر
وجودم را فرا گرفت
و همچنان مشتاقانه
مرا پاسخ گفت
...
چشم هایت را ببند
در چشمان پر نور قلبت
او را خواهی دید

Sunday, September 18, 2005

جایی دیگر


ایستاده در میان نور
آرام و شناور
و آن وعده زیبای خداوند
...
روز بود و خداوند بود
و شب شد
و خداوند بود
و سایه ها بودند
و اقتدار نور
و کودکی در میان روح
...
آرام و شناور
با عشق نظاره می نمود

Wednesday, August 24, 2005

سرزمین سپید

صبر را با تمام وجودت تجربه نما
بگذار زمانهای خداوند پدید آیند
بگذار خداوند آنچه را که شایسته است
در زمان مخصوصش
برایت به انجام برساند
دنیا، محلی است نیکو
برای آنانکه با خداوند تجربه اش می کنند
دنیا ، محلی است مهیب
برای آنانکه خداوند را فراموش می کنند
دنیا ، نسبی است برای من و برای تو
و تو
می دانی که هرچیز
اگر حقیقت بود
نیکویی تمام بود
و می گفت
اما بشارت باد بر آنان که خویش را
در میان این غبار بیابند
و چشمان خود را باز نمایند
تا آنگاه که سپیده دم
خستگی چشمان آنها را از ایشان بگیرد
به حقیقت معتقد باش و بمان با آنانکه
با خداوند عهد دوستی بستند

Wednesday, May 04, 2005

روشن

پرنده ای را دیدم
بر فراز روح
آهسته گفت :
اگر در اندیشه پرواز هستی
سبک باش

Monday, April 25, 2005

كمي بعد

مي داني
صبحگاهان همواره با نغمه اي جديد در درونت
به جريان مي پيوندد
مي گويد :
اگر در توانت نباشد كه كسي را شاد كني ، او را آزرده مساز
مي گويد :
هيچگاه در اوج خشم كسي را براي هميشه ترك مكن
بلكه در آرامش به او فكر كن
مي گويد :
خداوند راهي برايت در نظر گرفته كه اگر آنرا دنبال كني
و اگر در پستي هاي آن هراس به خود راه ندهي
و بر بلنديهايش مغرور مشوي
او را خواهي يافت
و در درخشش درونت
استوار خواهي شد

Friday, March 25, 2005

خلوص كودكانه

صبح بود
: كودكي گفت
آيا ميداني تنها زمينيها هستند كه درب قلك خود را باز مي كنند ؟

Thursday, March 17, 2005

تيره - روشن - خاكستري

هر وقت ميومد بيرون ، جدول خيابون توجهش رو جلب مي كرد
عادت داشت بيشتر مسير رو روي جدول راه بره
رنگ جدول براش خيلي اهميت داشت : سياه - سفيد - حالا دوباره سياه - بعدشم دوباره سفيد
اينو ميگفت و ميرفت تو دنياي خودش
نگاش همش توي آسمون بود ، آسمون نيمه ابري
انگار يك جاي ديگه بود ، تو يك عالم ديگه
اون اوايل فقط روي خونه هاي سياه راه ميرفت
ولي ناگهان
تصميمش عوض شد
با خودش گفت : اشتباه كرده بودم
اون موقع فقط روي خونه هاي سفيد راه ميرفت و خيلي هم وسواس داشت كه يهو پاش
روي خونه سياه نره
چون فكر ميكرد امكان داره اون خونه هاي سياه ، دلش رو عوض كنند و دوباره
مثل قبل دلش بخواد روي خونه هاي سياه راه بره
اين بود كه فقط و فقط روي خونه هاي سفيد راه ميرفت
ولي بازم نشد
يعني نميشد
مگه ميخواست خودشو گول بزنه
نه
اين بود كه با خودش گفت : از اين به بعد هم سياه و هم سفيد
اين بود كه راه رفتنش هم عوض شد
ديگه مجبور نبود از روي خونه هاي سياه بپره و يا برعكس از روي خونه هاي سفيد بپره
ديگه حتي مجبور نبود خودشو گول بزنه
اون ، راه درست رو انتخاب كرده بود
حالا مي تونست مثل اون اول ، هم از خونه سفيد رد بشه و هم از خونه سياه
ولي اين دفعه ميدونست چرا بايد اين مسير سياه و سفيد رو راه بره
چون اين دفعه هوا روشن بود

Friday, February 25, 2005

هر آنچه هستي باز آ


این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
"ابوسعيد ابوالخير"

اگر بر دل اهريمن ، دل بستي ، باز آ كه هنوز
در خانه پر مهر خداوند ، جايي هست
كه در آن آرامشي گرم تو را فرا خواهد گرفت
: و نغمه اي روحاني از درونت صدا ميزند
باز آ ، باز آ ، صدبار اگر توبه شكستي باز آ
...

Monday, February 07, 2005

در ميان ابرها

در روزگاران قديم ، شهري بود زيبا و قشنگ
آدمهاي آن شهر ، زندگي خوبي داشتند و با همديگر زندگي مي كردند
غذا ميخوردند ، به ميهماني هم ميرفتند و سپس با هم ميخنديدند و سپس
باز هم ميخنديدند
ولي يك روز ، يك آدم بهتر به اون شهر اومد ، به دنبالشم يك عالمه آدم بهتر به
اونجا اومدند ، كم كم اخلاق مردم عوض شد
اونهايي كه قبلا خوب بودند ، احساس كردند ديگه نمي شه با قوانين قبلي زندگي كرد
پس سعي كردند به تغيير در قوانين خودشون و تقليد از اون آدمهاي بهتر
تا اينكه همشون بجز يك نفرشون تونستند قوانين جديد رو ياد بگيرند
اون موقع دوباره همه روزگار خوبي داشتند ، غذا مي خوردند ، به ميهماني هم
ميرفتند ، مي خنديدند و سپس مي تونستند تنهايي هم بخندند
يك چيز جالب ديگه هم ياد گرفته بودند ، اون چيز جالب ، دروغ گفتن بود
و چقدر جالب بود زماني كه حرفهاي غير واقعيشان ، واقعي جلوه مي كرد
كم كم پس از گذشت چندين سال ، اونقدر دروغ و راست با هم قاطي شده بود كه
هر كسي هر حرفي رو ميزد ، بقيه مجبور بودند اون حرف رو با تمامي چيزهايي كه
ياد گرفته بودن مقايسه كنند تا اينكه بفهمند درسته يا دروغه
و اين باعث شد مردم اون شهر زرنگ بشند
اون روزها بازهم مردم غذا ميخوردند ، به ميهماني هم ميرفتند و مي خنديدند
ولي
يك نفر نمي خنديد
يعني نمي فهميد چرا اين مردم با اين چيزها مي خندند
مگه دروغ خوبه ؟ ، مگه بد بودن خوبه و هزاران سوال كه نمي شد با قانون قبلي
اونهارو توجيه كرد و براشون دليل آورد
كم كم شروع كرد به صحبت با مردم ، ولي انگار كسي نمي فهميد اون چي مي گه
بعضي ها بهش مي خنديدند
بعضي ها مسخرش مي كردند
كم كم مردم از دست اون و حرفهاش عصباني شدند و شروع كردند به حرف دراوردن
در مورد او ، و اين حرفها چرخيد و چرخيد تا به گوش حاكم جديد كه اون هم
از همون انسانهاي بهتر بود رسيد
حاكم دستور داد اون مرد رو بگيرند و به زندان بياندازند
مردم از اينكه يك آدم بد از ميانشان به مجازات بد بودنش رسيده خيلي خوشهال
شدند و سپس دوباره خوب و خرم زندگي كردند و
تا آخر عمرشون هم به زندگي قشنگشون ادامه دادند
-------
اكنون پس از سالها ، هنوز هم صداي نفسهاي اون آدم خوب در
بين نسيم به گوشمان مي رسد
ولي عده خيلي كمي از ما هستند كه مي تونند اون رو درك كنند
يادمون باشه ، خوب بودن و درست بودن خيلي زيباتر از بهتر بودنه
اميدوارم كه اين رو درك كنيم
...