Saturday, March 11, 2006

آرامش تاریک


وقتی که تاریکی غرایز به سراغت میاد
دور تا دور قلبت رو
یک شبح سیاه می خواد با دستای تاریکش بگیره
اون وقت
فقط و فقط برای لحظاتی کوچک اما عمیق
خداوند به ذهنت میاد
و با صدایی آرامش بخش
که در اون لحظه شاید اصلا به اون توجهی نداشته باشی
به تو می گه
این زمان ، داری گناه می کنی
مواظب باش
چون این گناه باعث می شه
از من دور بشی
و بری عقب توی تاریکی
و دوباره مجبور بشی با چشمانی که دیگه چیزی نمی تونه ببینه
دست و پا بزنی
و به هزاران مانع برخورد کنی و به زمین بیافتی
و من رو صدا بزنی
بارها و بارها با حنجره ای که نای فریاد زدن نداره
تا دوباره کمکت کنم
و بازهم به درون نور آرامش بخش من وارد بشی
با تنی خسته که از برخورد تو با دیوار های تاریک توهم
دچار زخمهای عمیقی شده
و شاید نتونی تا مدتی از نور و گرمای من بهره اصلی رو ببری
چون باید صبر کنی تا اون زخمها
یکی یکی خوب بشند
و چشمای نابینای تو دوباره بتونه نور من رو ببینه
این یک زمان طولانی است
و اگر صبر نکنی
دوباره خسته می شی
و با اینکه بدنت هنوز زخمی است
دوباره لذت تاریکی روی قلبت سایه می اندازه
دوباره نابینا میشی
و دوباره می افتی توی تاریکی
و باز هم
وقتی که می فهمی اون تاریکی
چیزی جز یک توهم نبود
و به سرعت
تمام لذت های اون به ذلت برای تو تبدیل شده
با چشمای نابینا شدت
توی تاریکی به دنبال خدا می گردی
به دنبال اون نوری که همیشه توی دلت
خلا اون رو احساس می کنی
به جستجو می پردازی
و اون رو صدا می زنی
تا دوباره دستاتو بگیره و به روشنایی وجودش ببره
ولی این دفعه مواظب باش
و سعی کن حافظت خوب کار کنه
تا دوباره دچار فراموشی نشی
تا دوباره نابینا نشی
تا دوباره زخمی نشی
و با خدای پر از محبت بمونی
تا وجودت برای همیشه
گرم و روشن باقی بمونه