Tuesday, January 01, 2008

عبور


شب بود
و تاریکی عمر ، گمراهی را در پی خویش می آورد
و گمراهی ، غبار می آفریند بر آینه زندگی
و تو را
از آنچه بودی
دور می سازد
لیکن
آن روزنه باریک عشق
همچنان در دل می تابید
و در انتظار دستهای روشن امید
درخشش می نمود
آنگاه
خداوند بود
و خط نگاه بر وی افتاد

6 comments:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Unknown said...

kheyli ghashang bood!!!tabrik migam

پویا said...

سلام؛
وبلاگ جالبي داريد، به ذهنم رسيد جشنواره رسانه هاي ديجيتال رو بهتون معرفي كنم. اين جشنواره موضوعات زيادي براي مسابقه در نظر گرفته كه توصيه مي كنم حداقل در 2 تا 3 موضوع شركت كنيد. وبلاگتون ارزش اونو داره كه وارد اين رقابت بشيد. مهلت ثبت نام جشنواره تا 30 مرداده. آدرس سایت ثبت نام هم اينه www.dmf.ir.
ارادت

mary said...

از من رخ بر کشید و رنجور شدم
در هر خانه زدم بلکه از سر دلسوزی
در خانه ی خود بر من طوفان زده باز بگشاید
روزهای طولانی
شبهای بی انتها
گریه کردم
پای کوبیدم
امان خواستم و فریاد زدم
خسته و از نا رفته در دلم گفتم:
اگر این در بگشایی !!
من روی از دامن ارباب نتابم هرگز
و اگر نگشایی !!!
باز صیاد تویی
من همین گوشه کنار میمانم
از سر حادثه دست بر کوبه کوفتم
نا امید و خسته
خانه ارباب چون روشنی یک لبخند
نورانی و ملموس
گشوده بوداز اول
ای دریغا
که نمی دانستم من...





مریم

mehrnoush(pm-shadmehri) said...

هنوزم گهگاهی به این صفحه سر می زنم می خوانم و تازگی دارد...درسی نو می دهد اما
شوقی به باور وجود این همه خوبی و
زیبایی در اطرافم ندارم
دنیایی که سیاهی بر سپیدی برتری جسته و زیبایی ها تنها در واژه می گنجند !!!
موفق باشی