Wednesday, May 17, 2006

غرشی بنام غرور


پرده اول : نگاه
من ، تو ، او
...
پرده دوم : جستجو
من ، دیگر تو نیستی ، اما او هست
بنابراین : من ، من ، او
...
پرده سوم : پاسخ
من ، دیگر به او نیازی نیست ، اما من هستم
بنابراین : من ، من ، من
...
نور : تو کیستی ؟
من : پاسخی هستم برای سوالی که از خاطرم رفت
...
پرده می افتد
خورشید طلوع می کند

Tuesday, May 16, 2006

مــرگ


برای تو می نویسم
برای تو که در لحظه ای نا آشنا و شگفت انگیز
از چرخه تکامل
قرار داری
هراسان مباش
این لحظه باشکوه را
به عشق
که در زندگانی در لحظات خداوند
آنرا جستجو می نمودی
سپری نما
...
می دانی
این لحظه به تو بستگی دارد
به راهی که پیش گرفتی
به آنچه دیگران توهم می پنداشتند
و تو به آن دل سپردی
و بر آن به ایمان ایستادی
به آن نادیدنی
که آنرا
به تمام وجود احساس نمودی.
...
هراسان مباش
مرگ را با خداوند طی کن
و لحظات زیبایش را در عشق بگذران
با او که تمام زندگیت را
در شوق دیدارش طی نمودی
از بلندی ها گذشتی
و بر دره ها محصور نگشتی
...
آری اکنون آن لحظه فرا رسیده است
تو را می طلبد
تا سفری زیبا و دل انگیز را
به سوی سرزمین سبز خداوند آغاز کنی
و با او شوی و با او بمانی
...
مرگ
زیباترین رسیدن است
و شگفت انگیز ترین آنها
پس عاشقانه آنرا پذیرا باش
و در او شادی نما