Tuesday, November 14, 2006

ساحل


در پرده شب
صبح را مد نظر آوردم
و خویش را نگریستم
در امتداد افق
در میان دشت خاکستری رنگ زندگی و تجلی روح
قدم می زدم
یارای آن نبود که به روح بپیوندم
زیرا اسیر جسم بودم
و یارای آن نبود که به دشت بپیوندم
زیرا نغمه های روح ، مرا آرامشی بی پایان می بخشید
و من در میان این دو
ستایش نمودم آن یگانه را
و عشق با من
و روح با عشق
و دشت با روح
...
و مرز گسسته شد